۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

سرگردانی در تاریخ


با تمام دلبستگی به رشته تاریخ گاهی در مورد تاریخ و رسالت این علم و میزان صداقتش و ... دچار شک و تردید می شدم و گمان می کردم این فقط من هستم که چنینم و دیگران به یقین رسیده اند. تا این که چند دقیقه پیش این آدرس برایم ایمیل شده بود تا نظر همکار و دوست گرامی دکتر رسول جعفریان را در این باره بخوانم. اگر دوست داشتید شما هم بخوانید.

۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

هزار خورشید تابان

ماه گذشته وقتی بعد از مدتها یک رمان خوندم احساس کردم وقفه این مدت چقدر کار عبثی بوده و رمان را همیشه در هر شرایطی می شه خوند. بر حسب اتقاق با یکی از همکاران دانشگاهی که بنابر رشته و علایق شخصی اطلاعات ارزشمندی در زمینه رمان و رمان نویسی داره صحبت می کردم. بهم قول داد کتابی را برام بیاره . روزهای اول هفته وقتی کتاب را گرفتم گفتم بعید می دونم بتونم این چند هفته بخونمش. اما پریشب وقتی خسته بعد از یک روز کاری به علاوه 5 ساعت جلسه هیئت تحریریه مجله و جلسه انجمن روی کاناپه لم داده بودم تا بتونم کمی تجدید قوا بکنم. بی اختیار وسوسه شدم نگاهی به کتاب بندازم ببینم اصلا موضوعش چیه. در دست گرفتن کتاب همان و عدم توان غلبه بر میل خوندن ادامه داستان هم همان. برخی از کارهای ضروری را که باید حتما همون شب انجام می دادم به سرعت تموم کردم و تا دم دمه ها صبح تا جایی که چشمم توان داشت بیدار بودم. دیشب هم قضیه همین طور بود تا این که بالاخره رمان هزار خورشید تابان نوشته خالد حسینی و با ترجمه مهدی غبرائی تمام شد.
رمان قشنگی بود یادم میاد 11 یا 12 ساله بودم که داستان کوتاهی به نام کابلی خونده بودم اما یادم نیست مال کی بود (ولی این کتاب حتی خاطره اون را هم زنده کرد). داستان حول محور زندگی دو زن رنج دیده است که فراز و نشیب های زندگی اونها را به هم پیوند داده. بستر این داستان سرزمینی است که اگر چه من از نزدیک اون را ندیدم اما برایم غریب و نا آشنا نیست. فرهنگی داره که با من پیوسته است و من هیچ جدایی و احساس بیگانگی با اون ندارم و از زمانی داره حرف می زنه که من با پوست و گوشت خودم حس کردم. نوجوان بودم که خبر اشغال افغانستان را از رادیو شنیدم و حدودا بیست و پنج شش سالی هست که به دلیل شغل اطرافیان از نزدیک با رنج و مرارات افغان های مهاجر آشنا هستم. در ضمن توی دانشگاه هم با دانشجویان افغانی کم و بیش سر و کار داشتم.
تمام حوادث تاریخی که در طی مدت داستان رخ داده چیزی نیست که به یاد نیارم اما شاید با دید یک افغان هرگز نمی تونستم به اون نگاه کنم. البته نمی دونم خود خالد حسینی چه مقدار عمرش را در افغانستان گذرونده اما بی شک رنج مردمش را خوب حس کرده. اگر چه حتی می خوام بگم گمانم اینه که این «یک نکته از هزار کاندر عبارت آمد» است نه تمام داستان رنج و مرارات ها . به عنوان یک زن فکر می کنم اگر این داستان را یک زن نوشته بود دردناک تر و سوزناک تر بود. چون شاید خالد حسینی به عنوان یک مرد هرگز بسیاری از احساسات درونی زنان اثرش را نتونسته حس بکنه. ولی با این وجود آنچه نوشته شده زیبا، پر احساس، دردناک و واقعی می نمود. اضافه بر آن که با پایانی خوش و امیدوار کننده تمام شده بود که شاید ناشی از تاریخ اتمام کتاب باشه.
به هر ترتیب، از خواندن این رمان بسیار لذت بردم و از دوست عزیزم هم برا امانت دادن کتاب سپاسگزارم.

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

شاه عباس

فکر می کنم وقتی تاریخ صفویه را تدریس می کنم توی گفته هام شاه عباس به عنوان یک شخصیت بارز همیشه خودش را نشون می ده. من واقعا نسبت به شاه عباس احترام خاصی قائلم. حتی گاهی وقتی اصفهان توی بخش تاریخی شهر به ویژه میدان نقش جهان یا حتی چهار باغ راه می رم حس می کنم روح شاه عباس همون جاها داره پرسه می زنه و نمی تونه از این همه زیبایی دل بکنه. واقعا چطور می شه مسجد شیخ لطف الله را فراموش کرد!
به هر حال به نظر من شاه عباس با تمام نقطه ضعف هایی که می شه ازش گرفت یک سیاستمدار توانا و حتی یک نابغه و به حق لایق لقب کبیر بود. البته این را هم فراموش نکنیم که من اون را در زمان خودش ارزیابی می کنم نه با باورها و ارزش های امروز.
اما چی شد که از شاه عباس نوشتم؟ داشتم کتاب شاه عباس و هنرهای اصفهان نوشته آنتونی ولش را می خوندم چشمم افتاد به نقشه ایران در دوره شاه عباس. نه این که اولین بار باشه که این نقشه را می بینم ولی اولین بار بود که شکل نقشه در ذهنم تصویری را تداعی کرد که این تصویر ذهن خیال پرداز من را به خودش مشغول کرد. البته همه می دونند که نقشه دوره صفویه شکل گربه امروزی نبود اما این بار وقتی به نقشه نگاه کردم دیدم به نظرم میاد شکل یک شتریه که سرش را رو به بالا گرفته و خیز گرفته که از زمین بلند بشه.
همون خیزی را که شاه عباس برداشته بود تا ایران را به عنوان یک کشور مقتدر در جهان اون روز به تثبیت برسونه درست توی نقشه تصویر شده بود. ناحیه شیروان جای چشم شتر قرار داشت. اما این شتر نتونست پاشه آروم آروم خوابید و کوچک و کوچک تر و بعد تبدیل به یک گربه سر بزیر خانگی شد.
البته اینها شوخیه و فقط می خوام بگم می شه به تاریخ از زاویه های مختلفی نگاه کرد. می شه شخصیت های برجسته خودمون را لگد مال نکرد بلکه از زنگی و کارهاشون فیلم های خوب و رمان های خوندی نوشت تا اونوقت جوانهای ما از طریق فیلم ها و رمان ها دلبسته شخصیت های متلونی مثل ناپلئون نشند. گاهی توی بعضی خانه ها وقتی می بینم نیم تنه ناپلئون به عنوان یک اثر هنری زینت بخش اتاقه احساس شرم می کنم و در مقابل تاریخ کشورم شرمنده می شم.

۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

با تأخیر

با کمی تأخیر عید فطر بر شما مبارک.
این چند روز نتونسته بودم چیزی بنویسم اما خوب ماهی را هر وقت از آب بگیری ظاهرا می میره. ولی چیزی که این چند وقت کمی فکر من را به خوش مشغول کرده بود یکی از سریال های تلوزیون بود به نام ملکوت. البته مدتها بود که تلوزیون تما شا نمی کردم دیگه چه برسه به این که یک سریال را دنبال کنم. اما شاید کمی کسالت این مدت و خانه نشینی به علاوه تأثیر پرستار نازنینم باعث شد که برخی سریال ها را کم و بیش دنبال کنم.
اما نتیجه اخلاقی این فیلم چی بود؟؟؟!!! من که گیج شدم. راستی چقدر خوبه که ما تو کار خدا نمی تونیم دخالت کنیم وگرنه شاید همین طور که توی این فیلم اتفاق افتاد بین آدم ها فرق می گذاشتیم و مثلا یکی را که آغاز جوانیش این همه خطا کرده اون هم حق الناس چون بعد پولدار شده و چند تا کار خیر؛ حالا به هر دلیلی، انجام داده حتی بهش فرصت جبران می دادیم.حالا به سر این زن بیچاره در طی این مدت چه اومده و چه طوری عمر رفته را می شه جبران کرد؟!!!!! نمی دونم اما اگه با ما بود شاید بعضی ها را که دوست داشتیم تا کار و بارش را جور نمی کردیم به دنیای دیگه نمی بردیمشون. خوبه که خدا خودش خدایی می کنه.

۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

مقالات دو اسمی آفتی در تاریخ

واقعا نمی دونم فکر مقالات دو اسمی با این شدت و حدت از کجا وارد علوم انسانی به ویژه تاریخ شد. بی شک متأثر از رشته های علوم پایه بود که خیلی وقتها اسم چند نفر را روی چهار صفحه مقاله می بینیم. به هر حال اگر اونها این کار را می کنند شاید با مقتضیات رشته شون جوره . اما توی تاریخ چی؟!!! من که خیلی حرف و خیلی اعتراض دارم. نه این که نگفته باشم. گفتم اما به جایی نرسیده. نمی گم به طور صد در صد مخالف هر مقاله دو اسمی هستم اما حدود و ثغور این کار باید مشخص باشه. چرا یک دانشجویی که با من پایان نامه می گیره باید هر مقاله ای را که از پایان نامش استخراج می کنه اسم من را هم ذکر کنه؟؟ نه فقط در مجلات علمی پژوهشی که حتی در سمینارها ( که واقعا جای ...داره). منِ استاد در ازای وقتی که برای پایان نامه گذاشتم هم پول گرفتم و هم امتیاز. دیگه بقیش مال دانشجوه مگه این که به دانشجو کمک کنم مقاله ای را بنویسه اشتباه نشه نه این که کمک کنم چاپ کنه. بین استفاده از اعتبار برای چاپ تا کار کردن اضافی خارج از کار پایان نامه بعد از اتمام کار پایان نامه خیلی فرقه.خصوصا حالا که این مساله به پایان نامه های کارشناسی ارشد هم رسیده.
یادم نمی ره خدا رحمت کنه دکتر عبدالحسین نوائی را که استاد راهنمای من در دوره دکتری بود. ایشان وقتی مقاله مأخوذ از رساله را که بنا بر قاعده و رسم موجود به نام مشترک استاد و دانشجو چاپ می کنند دستشون رسید، کلی گله مند شد و با تواضعی که من هرگز فراموش نمی کنم گفتند دخترم (واژهای که همیشه ایشون بکار می برد) من چه کاری برای این مقاله کرده بودم که اسمم را نوشتی خودت زحمت کشیدی نه من. من این بزرگواری را هیچ وقت فراموش نمی کنم. همین جا بگم از برخی بچه هایی هم که بدون اطلاع من مقاله ای را به اسم مشترک می دند گله دارم و اعلام می کنم هر وقت خودم در تهیه مقاله ای به دانشجو کمکی کردم علاوه بر زمان دانشجویی و پایان نامه، اون وقت مقاله را با نام مشترک چاپ خواهیم کرد.
البته این از سر خودخواهی من نیست، نه، طیب و طاهر نوش جان دانشجو هر چه امتیاز داره. من اگه نوشتن بلدم خودم می نویسم خوب یا بد خودم هم مسئولش هستم اما نمی تونم حتی مسئول بهترین کارهای دیگران باشم بدون اون که درش نقشی اساسی جدای از وظیفه دانشگاهیم، داشته باشم.
نمی خوام بیشتر از این مساله را باز کنم اما کاش مسئولین و دست اندرکاران نشریات و سمینار ها و ... یک فکر اساسی می کردند چون این کار کم کم به آفتی برای علم تاریخ و گاه لکه دار شدن یا تنزل حیثیت علمی افراد منجر می شه. حداقل فقط در مجلات ذکر بشه که این مقاله از پایان نامه ای است که با راهنمایی فلان استاد نوشته شده است. یا یک فکر دیگه ولی خواهش می کنم فکری بکنیم قبل از اون که دیر بشه.

۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

ظاهرا دو پست قبلی دچار اشکال شده بود و برخی از دوستان نمی تونستند بازش کنند و یا کامنتی بگذارند. امیدوارم دیگه مشکلش حل شده باشد.

۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

تعطیلات

داشتم توی وبلاگ دوستان سرکی می کشیدم چشمم به آخرین پست دانشجوی ویتنامی ام فام تی چان هوئن در مورد تعطیلات افتاد به نظر جالب بود. اگه دوست داشتید بخونید.