چند سالی هست که ایمیل به عنوان یک وسیله ارتباطی جای خودش را در کشور ما باز کرده به طوری که اگه چند روزی دسترسی به اینترنت مقدور نباشه گویا بخشی از زندگی مختل شده اما تقریبا این یکی دو ساله اخیر نوع ایمیل های ارسالی خیلی تنوع پیدا کرده. یکی از این موارد ایمیل هایی که در مورد چگونگی خوشبختی، پولدار شدن، شانس آوردن و غیره و غیره به سرعت و گاهی در طی چند روز کل کشور را پوشش می ده. توی همه این جور ایمیل ها یک شرط وجود داره که باید گیرنده ایمیل انجامش بدهد تا به اون چیزی که وعده داده شده برسد و اون هم فرستادن ایمیل برای سایرین است. بیشتر مواقع هم تعداد مشخص شده. اما هفته گذشته دو تا ایمیل پی در پی که البته موضوعش یکی بود از کسی که همیشه در مورد سمینار و سخنرانی و جلسه و غیره برام ایمیل می داد دریافت کردم. توی آدرس ارسالش هم ایمیل های زیادی بود که نشون می داد سخت تحت تأثیر این ایمیل قرار گرفته. موضوع ایمیل تو مایه همون ایمیل های قبلی بود اما یک چیز اضافه تر داشت و اون این بود که اگه ایمیل را برای دیگران ارسال نکنی حتی اگه یادت بره ارسال کنی تا آخر هفته یک خبر بد می شنوی و نمونه هایی هم از افرادی که این کار را نکرده بودند زده بود...خوب حالا باید باهاش چکار می کردم؟؟؟؟ من تا پایان زمانی که گفته بود صبر کردم و چون خوشبختانه هیچ خبر بدی نیومد این متن را نوشتم. نمی دونم تا کی ترس از موهومات بر ما غلبه داره؟ یادم میاد بچه بودم حدود 12 الی 13 ساله کنار مادرم در حرم امام رضا نشسته بودم و همین طور که مادرم مشغول نماز و دعای خودشون بودند داشتم مفاتیحی را ورق می زدم و برخی قسمت هاش را می خوندم که یک تکه کاغذ لای صفحاتش پیدا کردم. روی کاغذ یک نفر نوشته بودکه فلان شخص خوابی دید و بعد خواب را تعریف کرده بود( که الان یادم نیست موضوعش چی بود) و در آخر هم نوشته بود هر کس این را می خونه باید 100 مرتبه بنویسه و لای قرآن و کتاب های دعا بگذاره و اگه این کار را نکنه تا آخر هفته یکی از عزیزانش می میره.
خوب اولین باری بود که به همچین چیزی برخورده بودم. از یک طرف موضوعش به نظرم چیز قابل نوشتنی نبود و از طرف دیگه من را یاد جریمه نوشتن می انداخت که صد بار مجبور بودیم تکلیف هایی را که انجام نداده بودیم بنویسیم. به مادرم نشون دادم و پرسیدم چکار کنم . گفتند هیچی . گفتم ننویسم گفتند نه. کمی سماجت کردم شاید در ذهن کودکانه ام ترس بر عقل غلبه کرده بود. مادرم برای متقاعد کردن من گفتند ببین اگه به خدام حرم نشون بدی کاغذ را پاره می کنند و دور می اندازند. اینها موهوماته، کاری به دین و ایمان نداره.من هم ننوشتم اما اگه بگم که یک جورایی تا آخر اون هفته دلنگران بودم دروغ نگفتم. ولی خوشبختانه هیچ اتفاقی بر حسب تصادف روی نداد که بتونه ذهن من را به چنین موهوماتی پیوند بزنه. حالا بعد از سالها شاهد یک چنین چیزهایی اون هم از شرق و غرب دنیا هستیم که گویا یک عده ای هم بیکارند و اینها را به فارسی ترجمه می کنند و خلاصه به سرعت در جامعه منتشر می شه. و از همه بدتر این که تمام این جور ایمیل هایی که گفتم من دریافت کرده ام همش از آدم های تحصیل کرده بوده نه از ...تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
خوب اولین باری بود که به همچین چیزی برخورده بودم. از یک طرف موضوعش به نظرم چیز قابل نوشتنی نبود و از طرف دیگه من را یاد جریمه نوشتن می انداخت که صد بار مجبور بودیم تکلیف هایی را که انجام نداده بودیم بنویسیم. به مادرم نشون دادم و پرسیدم چکار کنم . گفتند هیچی . گفتم ننویسم گفتند نه. کمی سماجت کردم شاید در ذهن کودکانه ام ترس بر عقل غلبه کرده بود. مادرم برای متقاعد کردن من گفتند ببین اگه به خدام حرم نشون بدی کاغذ را پاره می کنند و دور می اندازند. اینها موهوماته، کاری به دین و ایمان نداره.من هم ننوشتم اما اگه بگم که یک جورایی تا آخر اون هفته دلنگران بودم دروغ نگفتم. ولی خوشبختانه هیچ اتفاقی بر حسب تصادف روی نداد که بتونه ذهن من را به چنین موهوماتی پیوند بزنه. حالا بعد از سالها شاهد یک چنین چیزهایی اون هم از شرق و غرب دنیا هستیم که گویا یک عده ای هم بیکارند و اینها را به فارسی ترجمه می کنند و خلاصه به سرعت در جامعه منتشر می شه. و از همه بدتر این که تمام این جور ایمیل هایی که گفتم من دریافت کرده ام همش از آدم های تحصیل کرده بوده نه از ...تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.