۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه

وابستگی

چند وقت بود که وبلاگم باز نمی شد. بعضی ها هم از من می پرسیدند چرا وبلاگت بسته است؟ و البته پاسخی نداشتم. فقط چیزی که بود این بود که هر چه زمان می گذشت دلتنگی من برای وبلاگم بیشتر می شد. تا حالا نمی دونستم چقدر این وبلاگ در برنامه روزانه زندگیم جای خودش را باز کرده. راستش من تفننی و تا حدی آزمایشی نوشتن را شروع کرده بودم اما حالا گویا یک عادت شده. طی این مدت وقتی ایمیلم را باز می کردم وبلاگم را هم سری می زدم. بیشتر به خاطر چیزهای که گاه دانشجوهام و یا حتی افرادی که من نمی شناختمشون برام می نوشتند. اما این چند روزه خبری از هیچکدوم این چیزها نبود. حتی خود جیمیلم هم به سختی باز می شد. اما بعد از مدتها امشب تونستم از طریق دری که دوستی بهم داده بود راهی به درون وبلاگم پیدا کنم. با این که از دور زدن خوشم نمیاد و دلم می خواست بدون مشکل هر وقت می خواستم سری به وبلگم می زدم ولی از ناچاری از لای این در نیمه باز سرک کشیدم و تونستم این چند سطر را بنویسم.