۱۳۸۹ اسفند ۲۶, پنجشنبه

جای خالی برخی بزرگان در روزهای آخر سال

روزهای آخر سال است و مشغله های خاص خود را دارد که این مشغله ها برای خانم ها چند برابر است. اما اتفاقات این روزها چنان دلم را به درد آورده که علی رغم این که با فیلتر شدن بلاگ اسپات، وبلاگ من هم کم خواننده شده و حتی دسترسی آن برای خودم هم راحت نیست ولی می خواهم چند سطری را بنویسم.
هنوز در افسوس فوت استاد ایرج افشار بودم که بعد از کمی تأخیر تازه امروز فهمیدم، استاد محمد مهریار نیز درگذشته است. ای دریغ از حتی یک اس ام اس از طرف مراکزی مثل اصفهان شناسی، میراث فرهنگی، معاونت فرهنگی شهرداری... که به طور مرتب انواع پیام ها را ارسال می کنند اما فوت یک چنین شخصیتی را حتی خبر هم نمی دهند. اگر بخواهم استاد مهریار را در یک جمله وصف کنم می گویم او مردی خردمند، صمیمی و دوست داشتنی بود. از جمله بزرگ مردانی که به ویژه در زادگاهش اصفهان جای خالیش بیشتر احساس خواهد شد. در این چند روز متاسفانه بزرگانی از علم و ادب درگذشته اند که آنچه در موردشان به طور پراکنده گفته شده کمتر از آنی است که حق آنان بود. دکتر رسول جعفریان در مقاله ای از این بی توجهی ها گلایه کرده است و برخی را دلیل جوانی و یا نا آشنایی کسانی دانسته که می بایست کاری می کردند، دانسته است. ولی این نکته را باید افزود که این بی توجهی ها بسیار بیش از آنی است که در تصور می گنجد. چندی پیش که خبر درگذشت خانم طریان مادر نجوم ایران را از تلوزیون شنیدم، برای خودم جای خجالت بود که به عنوان یک زن از وجود چنین چهره ای غافل بوده ام. حتی دو هفته پیش که انجمن زنان پژوهشگر تاریخ برای خانم قریب بزگداشت گرفت، تازه فهمیدم تا چه اندازه چهرهای برجسته علم و ادب ما در سایه فراموشی قرار گرفته اند. بگذریم که در این چند روز انتظار داشتم از برخی از بزرگ مردان و همکاران و هم درسان در قید حیات این شخصیت های درگذشته چون احسان یار شاطر،هم یادی شود، که نشد! ا

۱۳۸۹ اسفند ۲۱, شنبه

بزرگ فرزندی از این مرز و بوم


چهارشنبه بعد از ظهر در حال بازگشت به خانه بودم که اس ام اسی از میراث مکتوب دریافت کردم. متن چنان دردناک بود که بغضم در گلو شکست. همراه با پیام تسلیت، کوتاه و صریح درگذشت استاد فرزانه ایرج افشار را خبر داده بود. علی رغم آن که از بیماری استاد باخبر بودم اما شاید نمی خواستم بپذیرم که رفتن ایشان نزدیک است.
مرگ دیگران همیشه دردناک است چه رسد به مرگ کسانی که دوستشان داری. استاد افشار با آن متنانت و با اون روحیه ساده و خودمانی همیشه از نظرم قابل تقدیر و ستودنی بود. بارها به منزل ایشان رفته بودم. منزلی که مدتها بود جای خای همسرشان در آن محسوس بود. مدتها بود هیچ چیز هیچ تغییری نکرده بود مگر کتابها و کاغذهایی که جابجا می شد. همه چیز بوی تاریخ می داد اما نه به معنی کهنگی ، بلکه به معنی حضور احساس تاریخی صاحبخانه. یکبار چوب رویه میز جلب توجهم را کرد و ازاستاد در مورد آن پرسیدم، گفتند اینها لنگه در بوده که گویا اگر اشتباه نکنم، از پاکستان خریده بودند. این برای من نهایت ذوق و علاقه بود، نه به میز و چوب بلکه به هنری که پشت آن بود و فرهنگی که با من ایرانی بیگانه نبود.
برخورد استاد صمیمی و متواضع بود. هیچ پرسشی را بی پاسخ نمی گذاشت. برای هر پرسشی دست کم چند منبع و مرجع را نشان می داد. خوشان به داخل اتاق می رفتند و غالبا با بغلی از کتاب می آمدند و جستجوگرانه در آن کتابها در پی پاسخی دقیق می گشتند. چند باری که با دانشجویان به منزل استاد رفتم حس می کردم که این کار و این همه دقت و توجه به جوانان چقدر می تواند موثر باشد.
آخرین بار در منزلشان عکس گرفتیم. حتی موقع خروج از خانه استاد با حوصله و ذوق قابل ستایشی، لاک پشت هایی را که در باغچه داشتند نشان دادند. در همه اینها شور زندگی موج می زند. دلم می خواهد آخرین عکسی را که با استاد گرفته ام در این جا منتشر کنم. روحشان شاد جایشان همیشه در دل هر ایرانی و هر فرهنگ دوستی باقی است.