۱۳۹۱ مرداد ۲۴, سه‌شنبه

واقعا اين بار فكر مي كنم وبلاگم به يك متروكه واقعي تبديل شده است. بعد از چند ماه بازش كردم انتظار نداشتم در طي اين مدتي كه چيزي ننوشته بودم كسي به اين وبلاگ سري زده باشد. اما آمار نشان از  آن مي داد كه حداقل ره گم كرده هايي بازش كرده اند. راستش دلم براش تنگ شده بود. هر چه مي خواهم ديگر براي هميشه چيزي ننويسم و كلا وبلاگ را ببندم اما نمي شود. ولي متاسفانه بسياري از چيزهايي را كه دلم مي خواهد بنويسم به دلايل مختلف از جمله تنبلي هر گز نوشته نمي شود. شايد هم  به قولي سخن هاي ناگفته در مغزها به لب نارسيده فراموش مي شود. مي خواستم گزارش آخرين سفرم را بنويسم كه خيلي حرف براي گفتن داشتم اما فاصله گرفتن از زمان و سرگرم روزمرگي شدن اين فرصت را هم از دستم گرفت.آخرين مطلبي كه تصميم داشتم بنويسم و باز هم ننوشتم همدري با زلزله زدگان اهر و ورزقان بود. ولي قلمم از نوشتن آن هم قاصر بود. فكر كنم به نوعي رخوت دچار شده ام كه حوصله نوشتن هيچ چيز و حتي گاهي هيچ كار خاصي را ندارم.

۳ نظر:

زينب عليزاده گفت...

خانم دكتر سلام ما ره كم كرده نيستيم. بلكه به اميد خواندن كلام شيرين شما و براي كم كردن فاصله دوري ناشي از تعطيلات طولاني تابستاني به سراغ وبلاگتان مي اييم. اميدوارم هميشه شاد و موفق باشيد.

بهار(هانیه) بیک گفت...

سلام مهربان استاد. کاش بدانید با زمانه بودن شما چقدر برای ما غنیمت است. گاهی ما کودکان بازیگوش تاریخ تنها با نگاه به رفتار شما بزرگ می شویم. بنویسید. حتی کلمه ای و اشاره ای.

ناشناس گفت...

سلاااااااااام،راستش تا چند دقیقه بعد از خوندن مطلبتون داشتم می خندیدم به این که شما بعد از این همه مدت دوباره دست به کار شدین ولی همین چند خطیم که نوشتین آخرش گفتین حوصله نوشتن ندارم ،همه ی ما گاهی اوقات برای یه مدتی دچار این رخوت میشیم فقط امیدوارم که خیلی سریع از این رخوت بیرون بیاید و زیاد طولانی نشه.