۱۳۹۱ دی ۱۱, دوشنبه

قدر داني

تازه دانشجوي كارشناسي ارشد در تهران  شده بودم كه براي اولين بار به كتابخانه مجلس رفتم. بعد از آن هم كم و بيش اين رفت و آمد ها ادامه داشت و هر از گاهي براي كتابي يا ديدن نسخه اي سري به اين كتابخانه مي زدم و مثل هر جايي گاهي آن چه مي خواستم را دريافت م و گاهي هم  نااميد برميگشتم. البته چيز عجيبي نبود همه كتابخانه هاي ديگر هم همين طور بود. براي شخص من هم نبود فكر مي كنم همه كساني كه با اين گونه مراكز كار دارند از مشكلات و موانعي كه غالبا پيش پاي مراجعه كننده مي گذارند آگاهند. اما چند سالي بود كه اين رسم در كتابخانه مجلس بكلي دگرگون شده بود. از بس همه چيز راحت و در دسترس قرار گرفته بود احساس خوبي به مراجعه كننده دست مي داد. آدم به اين نتيجه مي رسيد كه نه پس مي شه كارهايي هم انجام داد. مي شه  سنت ها و قوانين سخت و دست و پا گيري كه معلوم نيست چه كسي و براي چه منظوري وضع كرده را كنار گذاشت و كار كرد. مي شه كتابهاي خاك گرفته را از مخازن در آورد و در اختيار مراجعه كنندگان قرار داد. مي شود سندها را چون گنج پنهان نكرد و حتي مي شود محيطي آرام براي محققان و پژوهشگران و حتي دانشجويان تازه وارد فراهم كرد. 
همه اينها به علاوه بسياري خدمات ديگر به يمن مديريت فوق العاده عالي همكار ارجمند جناب آقاي رسول جعفريان در كتابخانه فراهم شد. حيف ام آمد حال كه ايشان اين پست را كنار گذاشته اند يادي از اين همه خدمت به جامعه علمي و فرهنگي كشور نكنم. اميدورام سنت ايشان پايدار بماند و در كوتاه مدت اين دوران طلايي تبديل به خاطره اي در ذهن جامعه علمي نشود و حسرت  آن  باقي نماند.

۱۳۹۱ آذر ۹, پنجشنبه

قضاوت يك سويه

يكي دو هفته پيش يكي از دوستان اصفهاني لطف كرد و آدرس وبلاگش را برايم با ايميل فرستاده بود. وبلاگ خوبي است و به اهل تاريخ به ويژه كساني كه به اصفهان و تاريخ آن علاقه دارند توصيه مي كنم بخوانند.مطالب قشنگي در خصوص تاريخ معاصر اصفهان دارد. اما پستي كه مربوط به زنده ياد دكتر لطف الله هنرفر نوشته شده بود چند روزي ذهنم را به خود مشغول داشت. آخر تصميم گرفتم اين يادداشت را بنويسم.
غالبا زندگي خصوصي افراد با زندگي شغلي آنها زمين تا آسمان متفاوت است. ما به عنوان دانشجو، همكار، دوست و يا علاقمند به افراد سرشناسي در زمينه هاي مختلف علمي، ادبي و هنري ...گاه سر و كار داريم و نسبت به آنها تعلق خاطري خاص پيدا مي كنيم. كه اين تعلق خاطر بسيار ارزشمند است مشروط بر آن كه حد و حدود نگه داشته شود به افراط كشيده نشود. اما اين بزرگان در زندگي خصوصي خود همسر، مادر يا پدر هستند. توانايي هاي آنان در زندگي شغلي و حرفه اي دليل موفقيتشان در زندگي خصوصي نيست. گاهي بايد از آن طرف قضيه به ماجرا نگاه كرد. 
در اين سالهاي اخير تني چند از بزرگاني كه من مي شناختم و براي هر چند نفرشان هم احترام زيادي قائل بود و شايد در مورد برخي تعلق خاطر بيشتري هم داشتم درگذشتند. اما متاسفانه بعد از فوتشان در محافل مختلف خانواده آنها، از همسر گرفته تا فرزندان به باد انتقاد گرفته شده اند. شايد تا اندازه زيادي آن چه در مورد اطرافيان اين بزرگواران گفته شده صحيح باشد و غلوي در كار نشده باشد. اما يك چيز فراموش شده است و آن نوع روابط و تعاملي بوده است كه در طي دوران زندگي اين افراد با هم وجود داشته است. امروز ما به عنوان يك دوستدار سخني مي گوييم و گاه انتقادي مي كنيم اما چشممان را بر روي روابط گاه بسيار سرد خانوادگي اين افراد بسته ايم كه گاه افراد مورد علاقه ما خود مسببان اصلي اين سردي بوده اند. پس اگر بي طرفانه بخواهيم قضاوت كنيم بايد دقيق تر بنويسيم.

۱۳۹۱ شهریور ۲۹, چهارشنبه

آخرين روزهاي تابستان

امروز 29 شهريور ماه است سابقه نداشت كه تا اين تاريخ هنوز در تعطيلات باشم. امسال تعطيلات تابستاني هم نسبت به هميشه طولاني تر بود و هم خيلي غير قابل پيش بيني و برنامه ريزي بود. تقريبا بيشتر برنامه ريزي هايي كه از قبل كرده بودم تغيير كرد اما هر چه بود خوشبختانه مثل پارسال نبود. بيشترش به شغل شريف خانه داري گذشت. البته بد هم نبود. فقط كار علمي  تعطيل بود. غير از پايان نامه هاي دانشجويان كه مجبور بودم بخوانم و البته يكي از آنها را چند بار و چند تا داوري مقاله كه باز موظف به تحويل دادن آنها بودم ديگر هيچ كار خاصي نكردم. تعداد رفت و آمدم به تهران هم بسيار كمتر از تابستان سال قبل بود و اين واقعا فرصتي استثنايي براي كمي استراحت بود. در مجموع خيلي نياز به يك چنين زماني داشتم تا شايد براي اول مهر بتوانم كارم را به طور جدي و با انرژي بيشتري شروع كنم. خوشبختانه دوره مسئوليت من در گروه هم به پايان رسيد و شايد اين نويد خوبي براي داشتن فرصتي بيشتر براي كارهاي عقب افتاده باشد.

۱۳۹۱ شهریور ۵, یکشنبه

بارقه هاي اميد

ممنون از همه شما دوستان عزيز كه بارقه هاي اميد را در من ايجاد مي كنيد. ببخشيد منظورم از ره گم كردگان شما آشنايان قديم نبوديد. گمان كردم در طي اين مدت طولاني سكوت تنها كساني ، در پي جستجوي مطلبي آن هم بر حسب بر حسب اتفاق گذارشان بر اين جا افتاده است.

۱۳۹۱ مرداد ۲۴, سه‌شنبه

واقعا اين بار فكر مي كنم وبلاگم به يك متروكه واقعي تبديل شده است. بعد از چند ماه بازش كردم انتظار نداشتم در طي اين مدتي كه چيزي ننوشته بودم كسي به اين وبلاگ سري زده باشد. اما آمار نشان از  آن مي داد كه حداقل ره گم كرده هايي بازش كرده اند. راستش دلم براش تنگ شده بود. هر چه مي خواهم ديگر براي هميشه چيزي ننويسم و كلا وبلاگ را ببندم اما نمي شود. ولي متاسفانه بسياري از چيزهايي را كه دلم مي خواهد بنويسم به دلايل مختلف از جمله تنبلي هر گز نوشته نمي شود. شايد هم  به قولي سخن هاي ناگفته در مغزها به لب نارسيده فراموش مي شود. مي خواستم گزارش آخرين سفرم را بنويسم كه خيلي حرف براي گفتن داشتم اما فاصله گرفتن از زمان و سرگرم روزمرگي شدن اين فرصت را هم از دستم گرفت.آخرين مطلبي كه تصميم داشتم بنويسم و باز هم ننوشتم همدري با زلزله زدگان اهر و ورزقان بود. ولي قلمم از نوشتن آن هم قاصر بود. فكر كنم به نوعي رخوت دچار شده ام كه حوصله نوشتن هيچ چيز و حتي گاهي هيچ كار خاصي را ندارم.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۹, سه‌شنبه

سرعت

چقئر همه چيز سريع تغيير مي كند!! آخرين دقايق سال 90 آخرين پستم را نوشته بودم و فكر كنم فقط يك يا دو بار  در اين مدت وبلاگم را باز كرده ام. اما الان كه بعد از مدتها بازش كردم آنقدر بلاگ اسپات تغيير شكل داده بود كه كمي گيج شدم. نمي دانستم نظرات را كجا بايد پيدا كنم، كجا بنويسم و ...ظاهرا سرعت تغييرات آن قدر زياده كه كافيه فقط كمي مكث كنيم و آن وقت شايد براي هميشه عقب بيفتيم. البته شايد بعضي ها بپرسند از كي و از چي؟ اين هم پرسش مهمي ست. حداقلش براي من عقب ماندن  از همين دنياي مجازي است. قبلا نوشته بودم به دليل فيلتر بودن اين سايت حوصله نوشتن ندارم. گاهي هم فكر مي كنم بهتره دوباره اسباب كشي كنم و برگردم به بلاگ فا. نمي دونم شايد هم اين كار را كردم.
اما دلم مي خواد يك مطلبي را بنويسم. امروز نمايشكاه كتاب بودم در انتشارات طهوري كتابي را ديدم كه تعجب كردم. چون مدتها بود از اين نويسنده كاري نديده بودم. اين كتاب نوشته خانم دكتر مريم ميراحمدي بود. راستش از اين كه ديدم كاري با اين وسعت را انجام داده اند خوشحال شدم. خانم دكتر مير احمدي و همسرشان آقاي دكتر ورهرام اساتيد من در دوره كارشناسي ارشد بودند. سالهاست كه از ايشان بنابرر دلايلي بي خبرم. (اما اين به اين معني نيست كه ايشان را فراموش كرده ام.) تابستان گذشته اسمشان را در فهرست شركت كنندگان در سمينار لهستان ديدم بسيار خوشحال شدم كه ايشان را بعد از مدتها زيارت خواهم كرد، اما  نيامدند.
 به هر حال با كمي تاخير:  روز معلم را از همين جا به ايشان تبريك مي گويم.


۱۳۹۰ اسفند ۲۹, دوشنبه

آخرين ساعات سال 90

ساعت 22:30 دقيقه روز دوشنبه 29 اسفند است. چند ساعتي بيشتر به پايان سال نمانده است. سالي كه براي من بسيار پر تنش بود. نمي توانم ارزش گذاري خوب و بد بر آن داشته باشم. هر چه بود سالي پر تنش بود. اگر از حوادث بد آن ياد نكنم حوادث و چيزهاي خوبش هم همراه با سرعت بود. در اين سال هر حادثه اي پشت سر موضوعي ديگر رخ داد و حتي كوچكترين فرصتي براي استراحت بين اين همه مسائل را هم نداد. گويا سرعت فيلم زندگي مرا تند كرده بودند. اما هر چه بود گذشت. خدا را براي خوبي هايي كه در اين سال ارزاني كرده بود شكر مي گويم و براي آن چه به زعم من سختي ها و رنج ها بود باز هم شكر مي كنم كه قدرت و توان مقابله و ايستايي را داد.
 اميدوارم سال آينده سالي پر بركت، همراه با آرامش و تندرستي براي همه ايراني ها باشد.  سال نو مبارك

۱۳۹۰ اسفند ۱۸, پنجشنبه

درگذشت سيمين دانشور

بنا بر گزارش برخي سايتهاي خبري، امروز عصر (پنجشنبه 18 اسفند مطابق با روز جهاني زن) سيمين دانشور پس از يك دوره بيماري در منزلش درگذشته است.گمان مي كنم كمتر كسي، دست كم از نسل ما كتاب سووشون او را نخواند باشد. اگر چه ايشان  مدتها بود به نوعي عزلت گزيده بود و حال نيز رخت از جهان بربست، اما نوشته هايش هميشه زنده خواهد ماند. مرگ اين بانوي نويسنده و فرهيخته را  تسليت مي گويم.
 ياد و خاطرش گرامي و روحش شاد.

۱۳۹۰ دی ۲۷, سه‌شنبه

جدايي نادر از سيمين

هيچ وقت در مورد فيلم چيزي ننوشته بودم شايد به طور شفاهي هميشه به عنوان بيننده  اظهار نظر كرده باشم اما مي دانم حتي يك كلمه هم ننوشته ام. ولي برنده شدن اين فيلم باعث شد كه احساسم را در  مورد اين فيلم  بنويسم. فيلم را در يك شب خيلي خاص كه هيچ يك از اعضاي خانواده حال خوبي نداشتند، در كنار هم در خانه ديديم. خيلي وقته سينما نرفته ام چون وقتي براي اين كار نداشته ام. بيشتر فيلم هايي را كه دوست داشته ام ببينم يا در خانه ديده ام و يا گاهي در اتوبوس حتي برخي فيلم هاي خوب را، از جمله دو بار ديگر همين فيلم را در اتوبوس اصفهان - تهران ديدم. ( بگذريم كه من خانه بدوش تقريبا هر هفته بايد دو  فيلم كه اكثرشان قابل ديدن نيست را در اتوبوس تحمل كنم.)  
فيلم تا عمق وجودم رخنه كرد. خيلي از مسائل برايم كاملا ملموس بود. نمي دانستم چه كسي را بايد مقصر بدانم و با چه كسي همدردي كنم! حس مي كردم همه حق دارند و هيچ كس مقصر نيست بلكه يك واقعيت تلخ در جريان است. واقعيتي كه همه جا در كنار ما به اشكال مختلف وجود دارد و غالبا آن را  حس نمي كنيم.ولي اصغر فرهادي اين واقعيت تلخ را  در جلو چشم بيننده چنان بي پرده و عريان به نمايش گذاشته بود كه راهي براي چشم پوشيدن از آن و درواقع از كنار آن بي تفاوت گذشتن را باقي نمي گذاشت. فيلم تا مدتها ذهن را درگير پرسش هايي مي كرد كه پاسخ به آنها آسان نبود.
به هر حال فيلمي بسيار عالي بود.

۱۳۹۰ دی ۲۱, چهارشنبه

زلزله

حدود 45 دقيقه قبل داشتم چيز مي خواندم كه حس كردم زير پايم خالي شد. به لوستر وسط اتاق نگاه كردم. ديدم داره آرام تكان مي خورد. به اتاق رفتم همين اتفاق افتاده بود. بنابراين مطمئن شدم زمين آرام تكاني به خودش داده است. اما دلهره و اضطرابش به آرامي آن تكان نبود. دور و برم را نگاه كردم كه خوب اگر دوباره و آن هم به شدت اين اتفاق افتاد چه بايد بكنم. كمي كه دور خانه پرسه زدم فكر كردم تنها راهش اين است كه اصلا به اين تكان خوردن ها فكر نكنم. خودم را راضي كردم كه خوب اگر توي ماشين بودم و اگر به سقف لوستري آويزان نبود و اگر... نمي فهميدم. راه مقابله هم كه نيست. پس بهترين راه خونسردي كامل است!!

۱۳۹۰ دی ۱۸, یکشنبه

باز هم ...

تصميم داشتم ديگر به وبلاگ نويسي با اعمال شاقه، ادامه ندهم. حوصله ام از اين كه بايد هر بار با فيلتر شكن كلي كلنجار بروم تا بتوانم وبلاگم را باز كنم خسته شده بودم. در ضمن چندي قبل عزيزي گفته بود نوشته هايت بوي افسردگي مي دهد. اين هم چيزي بود كه دوست نداشتم. نه اين كه ناراحت شده باشم نه. بلكه دوست نداشتم افسردگيم را به ديگران منتقل كنم. اما امروز بعد از مدتهاي طولاني كه حتي سركي هم به وبلاگ نزده بودم ، شايد از زمان آخرين پستي كه نوشته بودم، دوباره بازش كردم و وقتي پيام هاي پرلطف دانشجويان سابق را ديدم حس كردم نمي توانم براي هميشه با وبلاگ خداحافظي كنم. پس باز هم كجدار و مريز ادامه خواهم داد، اگرچه بودن گاه سخت و دشوار است. از لطف و محبت همه شما كه به هر ترتيب در طي اين مدت اظهار محبت كرديد سپاسگزارم.