۱۳۹۳ فروردین ۱۰, یکشنبه

يادي از دكتر باستاني پاريزي

گاهي مسائلي پيش مي آيد كه نمي شود ننوشت. يكي از آنها درگذشت استاد عزيز و گرانقدر دكتر باستاني پاريزي است كه نمي توانم هيچ ننويسم. پس به ياد استاد چند خطي مي نگارم.
وقتي خبر درگذشت استاد را شنيدم بسيار بسيار متاسف شدم. با اين كه مي دانستم چند وقتي است كسالت دارند اما باز گمانم اين بود كه مثل نوروز پارسال ايشان را ديدار خواهيم كرد. اما چنين نشد. متاسفانه  تهران نبودم و حتي نتوانستم  در مراسم تشييع ايشان شركت كنم. اما مي خواهم مروري بكنم بر خاطرات خودم از دكتر باستاني.
فكر مي كنم هنوز دانشگاه نرفته بودم كه در يكي از روزنامه ها و يا شايد هم مجله اي با اسم ايشان آشنا شدم و چيزي كه به يادم مانده خاطره اي است كه ايشان از حضور خود در اتوبوس تعريف كرده بودند، كه برايم جالب بود و دلم مي خواست نويسنده را روزي ببينم.
وقتي به دانشگاه رفتم طبيعي بود كه اسم دكتر باستاني پاريزي را بايد زياد مي شنيديم. همين طور هم بود، نامي نبود كه بشود نگفت اما يك جاي كار اشكال داشت. به گمانم برخي از نسل واسطه ميان نسل دكتر و نسل ما چندان از نوع نگارش استاد راضي نبود. فراموش نمي كنم كه يكي از اساتيدم در كلاس گفت: «كتاب هاي ذبيح الله منصوري را نه تنها تاريخ ندانيد بلكه يك رمان اصيل هم ندانيد و دقت داشته باشيد كه بخش عمده اين داستان ها زائيده ذهن منصوري است نه نويسنده اصلي»، بعد سخن را به دكتر باستاني كشانيد و گفت : « اگر چه ايشان تاريخ مي نويسد اما تاريخش مستند نيست و بيشتر به حكايت و داستان شبيه است».
براي من دانشجوي سال اولي اين سخن حجتي شد كه مرزي قائل شوم بين آنچه كه به گفته اساتيد علمي و مستدل بود و آن چه از آن چارچوب پا فراتر نهاده بود.
اين ذهنيت سالها با من بود تااين كه مقاطع تحصيلي را يكي پس از ديگري طي كردم. در بيشتر اين ايام با همين ذهنيت فكر مي كردم كه  كتاب هاي دكتر براي غير تاريخي ها خوب است اما براي كار پژوهشي و احيانا استناد به آن كمي بايد احتياط كرد.
اما هر چه بيشتر تاريخ خواندم از سبك و نگارش كتابهاي استاد بيشتر خوشم آمد. با آن كه اگر اشتباه نكنم آقاي هروي گفته بود كه نوشته هاي استاد گاه مي رود هواخوري. يعني يك مرتبه موضوع قطع مي شود و از يك جاي ديگر سر در مي اورد. بله من هم اين را قبول دارم. حتي مي دانم كه ارجاعات ايشان كم است و حتي بسياري از مطالب از شنيده ها نقل شده است. اما بايد توجه داشت كه كارشان بي نظير است. گاهي فكر مي كنم اصلا چطور مي شود اين همه چيزهاي غير مرتبط را با هم يك جا جمع كرد و به خوبي به هم پيوندشان داد. كار آساني نيست. كتابها خواندي و دلنشين هستند به علاوه حجم زيادي از اطلاعات اجتماعي و فرهنگي كه اگر ايشان به اين صورت ثبت و ضبط نمي كرد شايد جوان ها و يا نسل بعدي اصلا نمي توانست دركي از اين مطالب داشته باشد. حتي برخي سخنان عاميانه و باورهاي مردم كوچه و بازار در كتاب هاي ايشان ثبت و ضبط شده اند.
از اين ها بگذريم و به شخصيت استاد بپردازيم. من هرگز به طور مستقيم شاگرد ايشان نبودم اما سعادت ديدارشان و حتي چندين بار همسفر شدن با ايشان در ايران و خارج از كشور را داشتم. حافظه استاد بسيار بسيار خوب بود. آخرين بار من ايشان را در مراسم بزرگداشت دكتر منوچهر ستوده ديدم. وقتي جلو رفتم و سلام كردم، طبق معمول بيدرنگ شناختند و گرم و صميمي احوالپرسي كردند.
زبان استاد گرم و شيرين بود، همراه با طنزي كه غالبا در كلامشان بكار مي بردند.

اين يكي از عكس هايي است كه در سمينار لهستان با استاد گرفته بوديم.



روانش شاد


هیچ نظری موجود نیست: