۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

چراغ قرمزهای شهر

جایی توی مرکز شهر، کار داشتم. معلومه توی شلوغی عصر تهران چند ساعت باید توی راه بود. مجبور بودم از داخل شهر برم. هیچ راهی نبود که از اتوبان های کناری بشه رفت در نتیجه یک عالمه چراغ خطر هم که خیلی شون قرمز بودند سر راهم قرار داشت. پشت یکی از همین چراغ خطرها رفته بودم تو فکر که ضربات پسر بچه­ ای که به شیشه می کوبید افکارم را گسیخت. پسرک در حالی که در حال تخمه خوردن بود و یکی از دستهاش توی دهنش بود با دست دیگه به شیشه می کوبید. اما فقط عادت وار این کار را تکرار می کرد معلوم بود حواسش جای دیگه بود با چشماش جای دیگه ای را دنبال می کرد به بقیه بچه هایی که سمت دیگه خیابون مشغول توی سر و کله هم زدن بودن. معلوم بود اون هم درگیر بازی با اونها بوده و احتمالا حالا نوبت اون بود که شانسش را برای، نمی دونم بگم گدایی کردن یا کمک خواستن امتحان کنه. اما شش دانگ حواسش توی بقیه بچه ها بود. دلم خیلی سوخت. بچه بود شاید حدود 7 سال. باید اون وقت شب توی خونه مشغول نوشتن تکلیف مدرسش باشه. واقعا نمی تونم احساس اون را وقتی بچه های هم قد خودش را توی ماشین کنار خانوادشون می بینه تصور کنم. نمی دونم ذهن کودکانه او چه چیزهایی را تصور می کنه! و وقتی بزرگتر شد از چه کسی می خواد تقاص سختی کشیدن هاش را بگیره؟ آیا نمی تونه یک چنین چیزهایی دلیل خیلی از بزهکاری ها باشه؟ آدم نمی دونه با این موارد باید چه کار کنه؟ گاهی آدم ها با دادن کمی پول وجدانشون را راحت می کنند و به گمون خودشون وظیفشون را انجام دادن. بگذریم از این که می گن به اینها پول ندید چون ازشون دارند سو استفاده می کنند. اما آیا با یک کم پول مشکل حل می شه؟ بعضی ها هم می گن که درآمد اینها، البته نه خود بچه ها، بلکه اون رئیس هاشون خیلی هم خوبه و چهار راه های مختلف اصلا سر قفلی داره و هر کسی نمی تونه سرش را بندازه زیر و بره یک جا واسه خودش پیدا کنه. به این چیزهاش کاری ندارم. بیاید از یک بعد دیگه نگاه کنیم. هیچ وقت فکر کردید چقدر از نظر روحی چنین منظره هایی می تونه در روح و روان مردم تأثیر بد بگذاره و مردم را عصبی تر کنه؟ یا هیچوقت دقت کردید که چه چیزهایی سر چهار راههای تهران فروخته می شه؟ همون طوری که پشت فرمون بودم سعی کردم به یاد بیارم که روزانه چه کالاهایی را سر چهار راه عرضه می کنند: غیر فال های حافظ، انواع گل، دستمال کاغذی، شکلات، بادکنک، بعضی اسباب بازی ها، انواع CD، جوراب، شال و روسری، باطری، جعبه ابزار، دریل، قفل فرمان ماشین و ... و خلاصه می شه گفت اگه یک روز توی شهر کار داشته باشید و مجبور باشید پشت 7، 8 ، 10 تا چراغ خطر بایستید تمام اینها را می بینید به علاوه یک عالمه چیزهای دیگه که من از قلم انداختم و الان حضور ذهن ندارم. به هر حال من هنوز خودم بی جواب موندم که اینها باید باشند یا شهرداری باید جمعشون کنه. اگه باشند که هزار و یک مشکل به مشکلات شهر اضافه می کنند. اگه جمعشون کنه، خرجشون را کی باید بده، زندگیشون را از کجا باید بگذرونند؟؟ یادتون باشه اون بچه کوچولو بی شک دلش می خواد توی خونشون باشه. البته اگه خونه ای وجود داشته باشه.

هیچ نظری موجود نیست: