۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

از گرجیان در کاخ گلستان تا صبحانه در مجلس

با تأخیر بسیار و با یک عالمه عذرخواهی: روز زن و روز مادربر شما مبارک. از همه اونهایی که به هر شکلی برام پیام تبریک فرستاده بودند سپاسگزارم. ببخشید که فرصت نکردم هیچ مطلبی به خاطر این روز مهم بنویسم. باشه یک وقت دیگه حتما می نویسم. ولی واقعا به قول دل آرا از بس به وبلاگم سر نزدم "وبلاگم خاک گرفته." شاید هم دیگه تار عنکبوت بسته! ولی چیستای عزیز درسته ما دیگه امتحان نداریم اما همدردی با شما که یادمون نرفته ! هر وقت شما امتحان دارید مطمئن باشید کار ما هم چند برابر شده.
چند هفته قبل که از میراث مکتوب برای شرکت در رونمایی کتاب تاریخ شاه صفی دعوتم کردند با نگاه به تقویمم با قاطعیت گفتم دوشنبه 17 خرداد تهران نیستم. می دونید که هر فرصتی که پیش بیاد من راهی اصفهان می شم و یک جورایی نمی تونم بودنم را در خانه و با خانواده با هیچ چیز دیگه عوض کنم. اما بعد از چند روز به دلایل مختلف از جمله برخی کارهای دانشجوها و ... و همچنین دیداری که قرار بود صبح روز سه شنبه در کتابخانه مجلس داشته باشیم و جلسه انجمن ایرانی تاریخ قصد کردم بعد از ظهر دوشنبه عازم تهران بشم. اما دعوتنامه آقای
Nikoloz Nakhutsrishvili برای شرکت در افتتاحیه نمایشگاه عکسی که به مناسبت روز ملی گرجستان در کاخ گلستان برگزار می شد باعث شد که صبح دوشنبه حرکت کنم. توی طول راه همچنان داشتم کارهای دانشجویان ارشد را می خوندم که باید نمره شون تا روز شنبه ثبت نهایی شده باشه.
ساعت 4 عصر تازه رسیدم خانه و همراه با خانم دکتر فصیحی عازم کاخ گلستان شدیم و در میانه راه نیز خانم سعیدی و خواهرشون به ما پیوستند. یک ساعتی از شروع مراسم گذشته بود که رسیدیم. بعد شلوغی های مترو در اون ساعت از روز و منطقه اطراف کاخ وارد یک فضای آرام و زیبا شدیم. با سرعت به طرف نمایشگاه رفتیم چون اسم جالب توجهی هم داشت "گرجیان در کاخ گلستان" البته اگه بخوام از تعارفات مرسوم بگذرم آن چه ارائه شده بود خیلی کمتر از انتظار ما بود اما در مجموع به رفتنش می ارزید. بعد از بازدید از نمایشگاه و بعد از پذیرائی در یکی از ساختمان های کاخ که تابلو ورود ممنوع داشت. هم کمی خستگی روز از تنمون در رفت و هم احساس خوبی از نشستن در یک بنای تاریخی بهمون دست داد. البته آقای که فکر کنم کارهای خدماتی انجام می داد می گفت این صندلی ها که روش نشسته اید مال همون دوره قاجاره است. حتی رویه های مخملش. البته صد درصد اشتباه می گفت. رویه ها تازه تعویض شده بودند و عمر صندلی ها به پیش از دوره محمد رضا شاه نمی رسید. ولی خوب گفتیم همونه که شما می گی.
سالها از آخرین باری که از موزه کاخ گلستان دیدن کرده بودم گذشته و شاید بسیاری از بخش ها چندان در خاطرم نمونده بود به ویژه که وقتی برای باز دید موزه می ریم در ساعت اداریه و از اون مهمتر توجه به موزه و درون بنا جلب می شه و این اولین بار بود که با دقت داشتیم فضای بیرون بناها را تماشا می کردیم. وقتی در خارج از ساختمان با آقای نیکلاس و ... خداحافظی کردیم به جای رفتن به طرف در خروجی گفتیم خوبه دوری در اطراف ساختمان بزنیم و این فوق العاده بود. یک عالمه عکس گرفتیم کمی هم بحث در مورد هنر قاجار ومقایسه اش با هنر صفوی کردیم که بی شک من نمی تونم جز دفاع از هنر صفویه کار دیگه ای بکنم.
تماشای تالار آئینه خانه از پشت پرده های کشیده شده پنجره های اون لذت خاصی داشت وقتی درخشش آینه ها از لای پرده های مخمل فرسود و رنگ رو رفته ( و حتی پاره شده آن) به چشم می خورد. شاید بیش از اونی که این تالار مرا به یاد شاهان قاجار بیندازه به یاد کمال الملک انداخت.
عبور از کنار درخت مگنولیا که گل های در دسترس اون را می شد بویید و لمس کرد ، حوض بزرگ آب با فواره هایی که در یک ردیف کار شده بودند و درختان تنومند چنار که قدمت تاریخ را به یاد می آوردند همه و همه حس غریبی در اون عصر تابستانی در کاخ گلستان به آدم می داد و از اون مهمتر این که همه رفته بودند و ما چهار نفر بودیم و چند تا باغبان و نگهبانان دم در و مزاحمی نبود که سکوت محیط را بشکنه. البته ظاهرا کسی هم متوجه حضور ما نشده بود. ما هم چندان اصراری به رفتن نداشتیم چون می دونستیم دیگه چنین تجربه ای پیش نخواهد اومد.
همین طور که در اطراف پرسه می زدیم و بناها را تماشا می کردیم در مورد هنر دوره قاجار بحث می کردیم و از فضا و زیبایی های محیط لذت می بردیم. عصر دل انگیزی بود. به آخرین بخش رسیده بودیم واز سنگ قبر ناصر الدین شاه هم گذشته بودیم که تازه متوجه حضور ما بیگانگان د رکاخ شدند و سرباز وظیفه ای برای هشدار که وقت بازدید تمام شده به طرف ما اومد. از کاخ خارج شدیم .
اما قرار ملاقات ما در کتابخانه مجلس به صبح چهارشنبه ( یعنی امروز) افتاد. اون هم صبح زود. ساعت 6:30 دقیقه جناب آقای جعفریان تماس گرفتند که پس چرا دیر کردید. ما هم صبحانه را رها کردیم و عازم شدیم. از 7 گذشته بود که همراه با خانم دکتر فصیحی و خانم سعیدی و خانم مردوخی که مقدار قابل توجهی اسناد و کتابهای خطی خانوادگی با ارزش داشت ( که تازه کشفش کرده بودیم) به دفتر آقای جعفریان رفتیم. (البته باور نمی کردیم اما صبحانه هم شامل نان و پنیر و مربا و ..روی میز چیده شده بود.)همون جا یکی از کتابهای خطی را اسکن کردند و به طور شفاهی قرار تصحیحش را با خانم مردوخی گذاشتند.
من واقعا نمی تونم هیجانم را از سرعت عملی که در کار آقای جعفریان هست پنهان کنم. می خوام همین جا غیر از اون که رسما به سهم خودم از جناب اقای جعفریان بابت تلاشی که برای تاریخ ایران می کنند تشکر کنم. این را هم یادآوری کنم که ورود به کتابخانه مجلس و استفاده از منابع اون از خطی گرفته تا بخش کتابهای جدید بسیار آسان شده به طوری که گاهی باور نکردنیه. از بخش دیجیتالی هم دیگه حرف نزنم باید خودتون سری بزنید و ببینید. من به اقای جعفریان و همه همکارانی که با عشق و علاقه در کنار ایشون کار می کنند و بی شک بدون اونها هم کاری از پیش نخواهد رفت تبریک می گم. به امید روزی که تمام کتابخانه های کشور تا این اندازه سهل الوصول شود.


۳ نظر:

ز.م گفت...

وصف دلنشینی بود. تا جایی که آدم حس میکنه توی همون فضاست و همه این چیزا رو از نزدیک شاهده.و اما کاش میشد راهنماییمون میکردید استاد که چطور امکان دستیابی و یا تورق این کتاب رو میتونیم داشته باشیم. باید جالب و خوندنی باشه.
و اما تجربه ی شخصی من و سایر دوستان هم اینو تایید میکنه که کتابخانه ی مجلس و امکانات و خدماتش یکی از بهترینها درکشور. کافیه فقط یه روز گذرتون به ملی بیفته!!!!

پاینده باشید و پیروز.

faezeh گفت...

امروز روز جهانی صنایع دستی بود وموزه ها را رایگان بود .در حوالی خیابان امام خمینی چندین موزه وجود دارد که امروز تنها موزه ای که باز بود شاید باید بگویم خوشبختانه موزه ایران باستان بود.موزه اسلامی مدتهاست به علت تعمیرات بسته است.موزه ملک هم همین طور وکاخ موزه گلستان پنج شنبه ها تعطیل است.خلاصه مارا حواله دادند به موزه آبگینه که قبلاً دیده بودم . حالا نمی دانم این بی رونقی موزه ها وعدم استقبال مردم از موزه در ایران از کوتاهی مسئولان موزه دار است یا از مردم!
یعنی نمی شد موزه ملک یا کاخ گلستان و موزه های دیگر امروز که شاید مردم به بهانه رایگان بودنش وقت برای دیدن موزه ها گذاشته اند باز می بود یا ...

دل آرا گفت...

هورااااا استاد! جمعه ی پرباری بوده، مخصوصاً برای وبلاگتون!