۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

آخرین روز بهار

امروز آخرین روز فصل بهاره. فصلی که همیشه خیلی دوستش داشتم. فصلی پر از نشاط و سرشار از زندگی. اما این اولین بهاریه که از تمام شدنش خوشحالم. اگر چه تقصیر بهار نیست. تقصیر آسمان هم نیست. اصلا تقصیر هیچ کسی نیست.
دیروز اونقدر گرفته و خسته و عصبی بودم که دلم می خواست چشم هام را ببندم و دهانم را باز کنم و از تمام کسانی که در اضافه شدن سختی های زندگی من و دوریم از خانه و خانواده مقصر بوده اند شدیدا انتقاد کنم. اما باز هم مثل همیشه صبوری، ملاحظه کاری، به قول بعضی ها آبروداری و شاید هم ... مانع شد. ولی گاهی فکر می کنم آدم خوب کیه؟ اصلا داریم؟!!!! به کی می گند خوب و به کی می گند بد. اونی که مستقیم بهت ضربه می زنه یا اونی که از پشت خنجر می زنه و یا اونی که سکوت می کنه و فقط سر تکون می ده، کدوم بیشتر مقصرند؟ کدام جزو آدم خوبها هستند وکدام جزو آدم بدها؟!!! من که هنوز نفهمیدم.

۴ نظر:

مریم گفت...

سلام خانم دکتر مهربان و عزیز. من هم مثل شما فکر می کنم این روزها آنقدر دورویی و دو به هم زنی در محیط کارم آن هم یک محیط علمی می بینم که واقعا فکر میکنم آیا مردانگی و مروت و انسانیت مرده؟ آیا می شود به کسی اعتماد کرد؟ گاهی دلم می خواهد نقاب از چهره ی این جور آدمها بردارم و چهره واقعی شون رو نشون بدم. خانم دکتر حالا چیزی هم به آغاز تعطیلات تابستانه نمانده و در این مدت می توانید استراحت داشته باشید و به هیچ چیز هم فکر نکنید. خوش باشید و اندکی هم بی خیال. م.ق

سادات نژاد گفت...

شما استاد من هستید و من در جایگاهی نیستم ابداً که بخوام پیشنهادی داشته باشم. جسارتا عرض میکنم استاد و پیشاپیش پوزش میخوام، بهترین راه بی خیال شدن و آدم ها رو همونجوری که هستن پذیرفتنه، توقع یعنی ارزش، اهمیت، وقتی از یکی توقع دارید یعنی براش ارزش خاصی قائلید، به گمان من البته، بی توقع شدن و آدم ها رو پذیرفتن دوتا خاصیت داره، اول اینکه شما راحت زندگی میکنید و دوم اینکه اون آدم یه جورایی نتیجه عملکردش رو میبینه، بی اهمیت شدن تو ذهن یه آدم کم تنبیهی نیست براش. دیگه اینکه... جسارتا استاد، شاید همیشه قصه تقصیر و مقصر و خوب و بد نباشه. یعنی همیشه نشه با اطمینان از این منظر به قضیه نگاه کرد. یه وقتایی حکایت "جدایی نادر از سیمینه". ضمن اینکه میدونم شما آدمی با اخلاقیات خاص خودتون هستید که خوب تا اونجا که دیدم این آدم ها بیشتر از دیگران از بی اخلاقی ها اذیت میشن که حق هم دارند البته

فاطمه خانبابایی گفت...

سلام استادعزیزم
تو رو به خدا این همه ناراحت نشوید آنقدر دوستتون دارم که تحمل ناراحتی شما رو ندارم الان که این یادداشت رو خوندم بغض گلومو گرفت شما برای من همیشه اسوه ی صبر و تحمل سختی هستید حتی فکرش هم قشنگ نیست شما از این دانشگاه دل بکنید و بروید.( ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال مرغ زیرک گر به دام افتد تحمل بایدش)

نرگس ج گفت...

همه ما دوست داریم به چیز هایی که آرزومندیم برسیم اما به چه قیمتی؟ این پست منو یاد خواهرم می ندازه. خواهش می کنم تجربه کنید امتحان کنید حس رقص باد با سرشاخته های تبریزی را. من به تمام تلاش ها برای موفقیت احترام می گذارم،اما... شاد باشید.