۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۷, سه‌شنبه

خانه متروکه

نمی دونم احساستون اگه توی یک خانه متروکه برید چیه؟! این احساس را من سالها قبل وقتی برای اولین بار بعد از حدود 4 الی 5 سالگیم به خانه قدیمی اجدادی ( خانه صرافها) رفتم بهم دست داد. از پشت بام خانه همسایه وارد شدیم واز پلکان پشت بام به حیاط خانه قدم گذاشتیم. علف های هرزه همه جای خانه را پر کرده بود و درها و پنجره های شکسته که خصوصا برای شیشه های رنگی و زیبای اونها مورد تاراج قرار گرفته بودند همراه با شیشه های شکسته و قوطی های خالی و سایر زباله ها که ظاهرا همسایگان از خالی از سکنه بودن چند دهه ای خانه استفاده کرده بودند و اونها را به داخل حیاط ریخته بودند، همه و همه گویای یک خانه متروکه به تمام معنی بود.
البته نمی خوام این جا از اون خانه حرف خاصی بزنم شاید یک روزی اگر فرصتی دست بدهد و بتوانم از عکس های معدودی که دارم اسکن کنم آن وقت در مورد خانه و این که آخر الامر چه بلایی سرش آمد یا چه بلایی سرش آوردند حرف خواهم زد. اما منظورم این جا از خانه متروکه همین وبلاگ خودمه. وبلاگی که خوب متاسفانه ف.ی.ل.ت.ر اجازه باز کردنش را هم نمی ده و سر زدن بهش کلی مصیبت داره. پس تبدیل شده مثل همان خانه ارسی نقاشی در اصفهان به متروکه ای فراموش شده. نه من دیگه رغبت چندانی به نوشتن دارم؛ خصوصا این روزها که دلم خیلی گرفته است، و نه خواننده ای داره که مرا به نوشتن وادار کنه.

۴ نظر:

مهدی فرهانی منفرد گفت...

خانه از بودن آباد می‌شود. آمدن نشستن. آب و جارو زدن. هیچ خانه‌ی متروکه‌ای از بنیاد متروکه نیست. رها که می‌شود، می‌شود متروکه. مخاطب‌ها هستند، می‌آیند خیلی وقت‌ها دست خالی باز می‌گردند. خیلی وقت‌ها هم فقط می‌خوانند و می‌روند. ولی هستند. باید نوشت. در همین خانه‌های کوچک شاید کم رفت و آمد. نوشتن مثل همان آمدن، گشودن قفل در، باز کردن پنجره‌ها، آب و جارو زدن اتاق‌ها و حیاط و روشن کردن سماور و راه انداختن صدای قل قل سماور بودن است. این کارها را که کردی و بودی سرو کله‌ی چهار تا همسایه‌ها پیدا می‌شود که بیایند و در سایه سار این بودن نفس تازه کنند و نیرو بگیرند. خانه‌های ما نباید متروکه باشد. میهمان کم نداریم. شرمندگی من همیشه از این است که می‌آیند و در می‌زنند و در که گشوده نمی‌شود، نا امید بر‌می‌گردند، بی‌آنکه ما صدای پایشان را شنیده باشیم.

نزهت احمدی گفت...

شاید همان طوری باشد که شما می گویید. شاید خودم هم در متروکه شدنش بی تقصیر نباشم. باید خانه را آباد نگاه داشت باید امیدها را از دست نداد

محمد Mohammad گفت...

ما که همیشه اینجا بودیم، حالا شوما خوددون تشریف نیمیارین یه بحثی دیگس!

دل آرا گفت...

والا من شرمنده از این که کلا باعث خونه ساختنتون توی این محله شدم. خودمم فعلا گرفتار آقا فیله هستم. ولی خب توی خونه های قدیمی زیرزمین و سرداب و اینا همیشه پیدا می شد، و من خودم فعلا اسباب کشی کردم به یه سردابی که آقا فیله از درش رد نمی شه. ابدا جسارت نمی کنم که این پیشنهاد رو به شما هم بدم، ولکن، من راضیم.

در ضمن به محض اینکه اسباب کشیم تموم شد در خدمتیم!(نثر در هم ریخته هم از پیامدهای سند خوندن قاجاره!)